مرداد / هفته آخر

دمی روی گردان و ببین ، سیاهی آیا ساخته ذهن ما بود یا حقیقتی بود که از ازل گرفتارش بودیم ؟ اتاق تاریک ، تنهای تنها ، من ، میز تحریر و سیگار . سیگار تنها همدم تنهائی ، همدمی که لذت دوستی آن تنها با چهار پک نه بیشتر پایان میگیرد . این روزها ، همه شبها بیدارند . آیا حقیقتی بر آنها آشکار شده ؟ نمیدانم ، تو تن را سختی میدهی و من باور دارم که مرگ یگانه گریزگاه است از این کوتار وهم آلود . دمی پس از مرگ به نظر همه چیز روشن می آید و دلخواه - روزهای بسیاری بر ما گذشت ، به یاد داری ؟ - . پرده لوردراپه اتاق فاصله ای بود مقطع میان من وهمه . این فاصله همواره هست حتی اگر پرده لوردراپه جای خود را بهیچ چیز ندهد . حتی اگر تنها نباشیم ! هی ! چه میگویم ؟ پنداری من نیز مشاعر خود را از دست داده ام . نه هرگز این را باور ندارم که میتوان دوست داشت و تنها بود . مگر نه اینکه دوست داشتن حقیقت دارد پش نباید به آن شک برد . شخصیت اول داستانم اینبار ... هیچ ! شخصیت اول داستانم آرزوی مرگ میکند آیا ؟ نمی دانم ، شخصیت اول داستانم حتی درکی از کوچکترین چیزها ندارد چرا که دچار سیرورتی است غالب . همه چیز در گذر است ، روزها در پی هم می آیند و هیچ حقیقتی جز سیرورت آشکارا نمیشود . ای کاش میتوانستیم خود را از این حقیقت مجازآفرین رها کنیم ای کاش میتوانستیم . پرده های نهانی آنچنان لمس شدنی می نمایند که انگاری خود حقیقت غالبند . پرده های حقیقی حقیقت پوش غالب ، ای کاش میتوانستم لحظه ای رها شدن خود را در میان همه ی ایم مجازها حس کنم و بنگرم که حال ، چقدر هوشیارم ، چقدر بینایم ، چقدر توانمایم و دریابم چقدر نادانم . آری سنگها حقیقت دارند ، روز و شب نیز و درخت ، همن دوست همیشه سرفراز گردن افراز بر بلندای کوه

انگاری یک درخت بسیار حقیقی تر است تا ما بشرهای مستعد در راستای فهم هیچ و تفسیر پوچ مکرر . سرگرم در گذراندن پی در پی جدولهای رنگی تقویم . روز اول ماه گرم جان فرسا ، روز دوم ، روز سوم ، ... و حالا دقیقا بیست و سه روز گذشت ، شاید هم بیشتر . هیچ غلاقه ای به بازبینی صفحات تقویم ندارم تا به کمک عددخای نامفهوم ، عددهایی که به ظاهر فراتر از سایه اند و حتی حقیقی تر از مثل ، تخمین روزی را بزنم که در آنم ، روزی که روزی خاص نبوده و نیست . راستی ! آیا هیچ روز خاصی وجود داشت اگر تقویم نبود ؟ روز خاص بر مبنای تقویم ، روز خاص را انگاری تاریخ برایمان رقم میزند و انگار تنها حقیقت غالب پرده ها عبور از میان جدولهایی است که از سفید شروع شده بودند و در نهایت به سیاه میرسند و شاید بازهم سپید شوند ... روزی که سال نو شود و تقویم دیگر عددی نباشدو مفهوم ناب شود . باورم است که درختان حقیقی اند و جوی آب ، و حتی آفتاب و سایه نیز حقیقیند ، اما ای وای بر ما که میان همه این حقیقتها تن به مجاز می فرساییم .

احمد ذوالفقاریان